صورت نقش مهمى در معنادارى و معنادهى ترجمه(ها)ى قرآن ايفا مىكند. شكل صرفى هم از نظر معناشناسى و سبكشناسى، حساسيت و اهميت دارد. همچنين كاربرد يك لغت خاص از ميان صفات ممكن و محتمل، يا آوردن آن در آغاز (قبل از اسم)، حاكى از ارزش معناشناسى است. به عنوان مثال، صفتها/لغتهاى «الرحمان الرحيم» را در نظر بگيريد؛ ملاحظه مىشود كه صفت «الرحمان» همواره پيش از صفت «الرحيم» مىآيد. در ترجمه انگليسى مىتوانيم به سادگى آنها را به gracious most، و most merciful درآوريم، كه هر دو ادات تفضيلى most دارند. در متن مبدأ، لغت يا صفت اول يعنى «الرحمان» بيانگر مبالغه است، اما دومى خير؛ و به دليل همين علت خاص است كه آن صفت، مقدم مىآيد (قياس كنيد با زمخشرى، 1955، ج 1، ص 16).
مورد ديگر از ترجمهناپذيرى، صورتها و ساختارهاى معناـ محور در سطح خُردنگر، صيغه مفعول در اصلِ عربى است كه آن هم نقش بلاغى اضافى حاكى از مبالغه دارد، از جمله در مورد زير:
جَنّاتِ عَدْنٍ مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوابُ (سوره ص، آيه 50)، (همان بهشتهاى عدن كه گشوده است درهايش براى ايشان)؛ كه ترجمه يوسف على از آن چنين است:
Gardens of Eternity, where doors will (ever) be open to them.
در اين ساختار، صيغه مفعولى «مفتّحة» و نه صورت عادى مفتوح / مفتوحه، در نظر اول، هر دو صيغه معناى گشوده يا باز را مىدهد، ولى درواقع [و از نظر بلاغى] تفاوت معنايى ظريفى در ميان آنها برقرار است؛ به اين شرح كه «مفتوح» به معناى «گشوده» است، ولى كاربرد قرآنى «مفتّحة» به اين معناست كه درها با حكم [الهى] باز شده است، نه اينكه بايد با فشار باز شود، آرى به شيوهاى نامرئى باخواست بهشتيان. و مىتوان از اين كلمه دريافت كه بهشتيان گويى صرفاً مىگويند «باز شو»، و درها باز مىشود. اگر به جاى «مفتّحه»، مفتوح / مفتوحه به كار رفته بود، معنايش اين بود كه فرد ديگرى درهاى بهشت را براى اهل بهشت باز مىكند (قرطبى، 1997، ج 15، ص 193).
يك مورد نادر از تعبيرات قرآنى كه معنا محور و سبك محور است، كلمه «خوّان» است، در عبارت قرآنى زير:
اِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ خَوّانًا أَثيمًا (سوره نساء، آيه 107)، (كه خداوند خيانتگران گنهكار را دوست ندارد) كه ترجمه بل، 1937، ج 1، ص 83 از آن چنين است:
[Allah loveth not anyone who is a traitor, guilty].
كلمه «خوّان» انتخاب شده است تا بيانگر معناى عاطفى باشد و درعينحال ارزش بلاغى مبالغه هم داشته باشد. در واژگان عربى، صفت «خائن» هم هست كه معنادهى عاطفى ندارد، و نيز هيچ گونه فحواى بلاغى ندارد. «خائناً» صرفاً به معناى خيانت كننده است.«خوّاناً» تن به ترجمه نمىدهد، به اين دليل معنى و صورت آن كمرنگ شده و مشت مترجمانى كه صرفاً معناى غيرمبالغهآميز كلمه «خائناً» را به دست مىدهند و آن را در انگليسى به traitor ترجمه مىكنند، باز مىشود (قس با: زمخشرى، 1995، ج 1، ص 551 و همچنين: قرطبى، 1997، ج 5، ص 390).
نظر به تفاوتهايى كه بين عربى و ساير زبانهاى همخانواده، يا مستقل از آن، وجود دارد، نمىتوان تغييرات و تفاوتهاى صرفى ـ معنايى، به ويژه در مورد الگوى صفتهاى مبالغه را در ترجمه از آن ظاهر كرد. از جمله به ساختار قرآنى ذيل، كه صيغههاى مبالغه متفاوت آن، منتهى به ارزشهاى معنايى متمايزى شده است توجه كنيد:
اِنّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ اِمّا شاكِرًا وَ اِمّا كَفُورًا (انسان، 3)، (ما او را به راه آوردهايم / راه نمودهايم، چه سپاسگزار باشد، چه ناسپاس)؛ كه ترجمه پيكتال از آن چنين است:
[Lo! We have shown him the way, wether he be grateful or disbelieving.] (Pickthall 1969: 623).
در اين ساختار دو صيغه مبالغه داريم: يكى بر وزن فاعل، يعنى صفتِ «شاكر» است، و ديگر بر وزن صيغه فعول، يعنى صفت «كفور» است. اين تفاوت در صيغههاى صرفى، بدون دليلِ موجّه معناشناسانه نيست؛ ممكن است تعجب كنيم چرا هر دو صفت به يك صيغه نيست، يعنى چرا الگوهاى صرفى، همخوان و همسان نيست. اين تغيير يا تفاوت، معنا ـ محور است. آرى با آنكه هر دو صيغه براى بيان مبالغه است، فقط يكى از آنها كه بر وزن فعول است درجه مبالغه بيشترى نسبت به ديگرى كه بر وزن فاعل است، مىنماياند. از آنجا كه اكثريت مردم، به پروردگارشان ناسپاساند، صيغهاى كه مبالغه بيشترى را بيان مىكند، هموزن فعول [=كفور] به كار رفته است. همچنين براى بيان اين واقعيت كه فقط اقليتى از مردم نسبت به پروردگارشان سپاسگزارند، صيغه حاكى از مبالغه كمتر يعنى هموزن فاعل [= شاكر]، به ميان آمده است. اين نحوه كاربرد، بيانگر ماهيت متننگرانه تغييرات يا تفاوتهاى صرفى در قرآن كريم است كه ترجمه از عهده بيان و برتاباندن آن برنمىآيد. بر وفق متنپژوهى انتقادى يا فهم قرآن با قرآن، آيه 13 سوره سبأ مؤيّد اين تغيير و تفاوت صرفى ـ معنايى است. در اين آيه، صيغه فعول، در كلمه شكور همراه با كلمه «قليل» به كار رفته است تا بيانگر مبالغه كمتر اين صيغه باشد و برساند كه فقط اقليتى از مردم شكور / سپاسگزار هستند: وَ قَليلٌ مِنْ عِبادِىَ الشَّكُورُ. ترجمه يوسف على از اين عبارت قرآنى، چنين است:
[Few of My servants are grateful]. (Ali 1988: 1137).
نمونه جالب توجه ديگر از مدخلهاى قاموسى كه ساختار آن در ترجمه محدوديت دارد، تعبير «مُرضعة» (زن/ مادر شيرده) است در عبارت قرآنى ذيل: يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمّا أَرْضَعَتْ (حج، 2)، (روزى كه در آن بينيد هر زن شيردهندهاى از نوزاد شيرىاش غافل شود). اروينگ اين عبارت را چنين ترجمه كرده است:
[On the day when you see it, every nursing mother will neglect whatever she is nursing]. (Irvig 1985: 177)
اين عبارت قرآنى بيانگر عمل مداوم شيردهندگى به كودك نوزاد است؛ حال آنكه ترجمههاى موجود دلالت و اشارت به مادرى دارند كه از سينه خود به فرزندش شير مىدهد؛ يعنى حكايت از يك عادت دارند.[1]
آرايش خاص كلمات، هم نقش معنايى و هم بلاغى در هر بخش از وحى و پيامرسانى قرآن ايفا مىكنند (قياس كنيد با: (Abumusa 1988: 655-56. نظم كلمات، طبق گفته قديس ژروم (/يروم St. Jerome-347-419-، از آباء كليسا و مترجم كتاب مقدس به لاتين) در بردارنده رازى است كه از حد فهم بشر فراتر است، (قس با: Schwarz 1955:50). عبداللّه يوسف على اين نظريه را به نحوى ظاهرگرايانه تلقى مىكند؛ چنان كه در ترجمهاش از اين عبارت قرآنى مشهود است:
اِنَّ هذآ أَخى لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً (سوره ص، 23)، ([يكى از آنان گفت:] اين دوست من است كه نود و نه ميش دارد...)، كه چنين آورده است:
[This man is my brother: he has nine and ninety ewes]. (1983:1222).
(=اين مرد برادر من است و نُه و نود ميش دارد).
چنان كه ملاحظه مىكنيد، او در زبان مقصد (انگليسى) متنى غيرمتعارف به دست داده است؛ يعنى در برابر «تسعٌ وتسعون»، nine and ninety (نُه و نود)، آورده يعنى كوشيده است نظم ظاهرى عدد 99 را حفظ كند و براى اين كار عدد nine نُه (ترجمه تسع) را قبل از ninety نود (ترجمه تسعون) آورده است. حال جاى اين سؤال است كه آيا چنين ترجمهاى [معادل فارسى آن: نُه و نود، به جاى نود و نُه] بر خواننده زبان مقصد، اثرى مشابه با اثر زبان مبدأ بر خوانندهاش دارد؟
آرى يوسف على به زبان مقصد فشار مىآورد تا بلكه سبك زبان مبدأ را در ترجمه پديد آورد و اين كار به زيان حفظ نحو و سبك زبان مبدأ تمام مىشود و در نهايت، در حفظ سبك سرشار از تقدم و تأخر قرآنى موفق نيست؛ چنان كه از نمونه پيشين و نمونهاى كه هماكنون مىآوريم، آشكار است:
رَبِّ اِنّى لِمآ أَنْزَلْتَ اِلَىَّ مِنْ خَيْرٍ فَقيرٌ (قصص، 24)، (...پروردگارا من به هر خيرى كه برايم بفرستى نيازمندم). ترجمه يوسف على از اين جمله قرآنى چنين است:
[O my Lord! Truly am I in (desperate) need of any good that Thou dost Send me]. (ibid: 1008).
در ساختار قرآنى، در جملهاى كه نقل شد، كلمه «فقير» (need in [desperate]) در پسزمينه، در پايان جمله آمده است؛ حال آنكه متن مقصد، جاى آن را تغيير داده و آن را عنصرى در پيشزمينه گردانده است.
نقش مهم نظم كلمات در متن مقصد ]=ترجمه] به علت تغيير نظم و ترتيب واژگان كه اقتضاى آن است كاهش مىيابد؛ از جمله در اين نمونه:
لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَ لِلّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى (نحل، 60)، (وصف بد، سزاوار بىايمانان به آخرت، و وصف والا سزاوار خداوند است). ترنر اين جملات قرآنى را چنين ترجمه كرده است:
[The similitude of evil applies to those who do not bilieve in the Hereafter, while the similitude of good applies to there who do believe. However, the highest and best similitude of all applies to God] (Turner 1997: 159).
اگرچه در كتاب حاضر در مقام ارزيابى ترجمه (ها) نيستيم، ولى بر اين واقعيت تأكيد مىورزيم كه ترجمه قرآن، اولاً از بابت از دست دادن تأثير بلاغى زيان مىبيند؛ چنان كه در نمونه مورد بحث، تقابلى كه در متن مبدأ [=اصلى] هست، در متن مقصد [/ ترجمه] فرادست نيامده است. ثانياً ترجمه قرآن از افزودگى در ترجمه آسيب مىبيند؛ چنان كه در نمونه منقول با ازدسترفتن صورت و ساختار، و تغيير نظم و ترتيب كلمات، روبه رو هستيم. آنچه ما در اين ترجمه مشاهده مىكنيم چيزى است كه كيه ويت (Kievit 1990:319) «خوشخوانى متن مقصد» يعنى سازگارسازى ترجمه در جهت خوشخوان شدن زبان مقصد مىنامد. كيه ويت (ibid:320) همچنين به «رعايت سَبْك» اشاره دارد، و مرادش اين است كه متن مبدأ، در فرايند ترجمه، به خاطر ريزهكارىهاى زبانى ساختارهايش خواه وناخواه نوعى «هموارسازى» پيدا مىكند.
ترنر (Turner 1997:159) در مثال منقول پيشين، تركيبات اضافى «مثل السوء» (of evil similitude) و «المثلُ الاعلى» (best Similitude of all) را در زبان مقصد/ترجمه، به صورت مبتدا و خبر پيش آورده است، بدينسان از راهبرد ( «تجديد تعبير») (Lorscher 1991:113) «rephrasing» استفاده كرده است. در اين روش، قطعهاى از متن زبان مبدأ كه دشوار است، در عين تغيير ساختارش (ساختار سطحى / روساخت)، در حد اعلاى ممكن معنايش محفوظ نگه داشته مىشود. دومين نكته درباره اين متن مقصد (ترجمه ترنر از جملات قرآن)، افزودگى در ترجمه است كه نوعى اطناب [يا دخالت دادن عنصر تفسير در ترجمه ]است. مراد اين عبارت در ترجمه ترنر است:
while the Similitude of good applies to those who do believe
(حال آنكه مَثَل / وصف نيكو به آنان كه ايمان مىورزند، تعلق مىگيرد) كه چنين جملهاى در متن مبدأ (قرآن كريم) وجود ندارد. اين افزوده، شايد، مادّه تفسيرى درونمتنى است كه براى دستياب و فهمپذيرسازى و رعايت حال خوانندگانِ زبان مقصد، به ميان آمده است.
نظم كلمات، در نثر قرآن، خود يكى از لوازم معنايى (/معناشناختى) اكيد است. به تعبير ديگر، نظم و ترتيب لغات يا چيدمان واژگان، منشأ معنايى دارد؛ و مىتوان به بعضى اهداف پيامرسانى، به مدد نظم و آرايشى كه بعضى كلمات را مقدّم [و بعضى را مؤخر] مىدارد دست يافت؛ چنان كه در اين مثال ملاحظه شود:
وَ جَعَلُوا لِلّهِ شُرَكآءَ الْجِنَّ (انعام، 100) (و [مشركان] براى خداوند شريكانى از جن قائل شدهاند). ترجمه يوسف على از اين جمله قرآنى چنين است:
[Yet they make the jinns equals with God]. (Ali 1983:319).
در جمله قرآنى پيشگفته به دلايل معنايى / معناشناختى، مفعول متأخر شده و مفعول اول يعنى «جن» از موضع دستورىاش كه بعد از فعل (جعلوا) است جابه جا شده و در اين جمله فعليه در آخر قرار گرفته است. از سوى ديگر اللّه /للّه هم از موضع دستورىاش كه در پايان جمله و بعد از فعل و مفعول است، به دلايل بلاغى مهم، بر مفعول (ها) مقدم شده است. حاصل آنكه ساختار اين جمله قرآنى، نظم واژگانى ويژه دارد، كه نظم عادىاش، اگر دلايل بلاغى در كار نبود، از اين قرار بود: و جعلوا الجنَّ شركاءَ للّهِ.
ترجمه انگليسى يوسف على، [يا ديگران كه كما بيش همانند او ترجمه كردهاند] از اين جمله ـ از نظر نظم و ترتيب واژگانى ـ چيزى بيش از جمله برساخته عادى و غيرقرآنى كه عرضه شد، نيست. ساختار قرآنى ويژه اين جمله با مقدم داشتن «اللّه /للّه» و مؤخّر آوردن «الجنّ» چهار هدف بلاغى را برآورده ساخته است:
1. اظهار ناخرسندى از آنچه نامؤمنان مىگويند؛ 2. جلب توجه خوانندگان به مفهوم بدانديشىاى كه كافران معمولاً در حق خداوند دارند؛ 3. تخطئه و محكومسازى شريك قائل شدن براى خداوند، و 4. حفظ شأن والاى خداوند به عنوان آفريدگار، با آوردن نام او پيش از نام «جن» كه شأن عادى «جن» را كه خود، آفريده خداوند است، نيز مىنماياند. (قس با: الزين، 1985، ص 55-56؛ زمخشرى، 1995، ج 2، ص 50؛ قرطبى، 1997، ج 7، ص 49).
اين اهداف بلاغى، به وسيله نظم و ترتيب شگرف كلمات قرآن تحقق مىيابد؛ ولى در ترجمه چون در زبان مقصد لوازم و مقتضيات نظم كلمات و سبك و سياق آن با بافت نثر قرآن فرق دارد، چنين هدفهايى بازآفرينى نمىشود.
دگرگون شدن نظم كلمات و تغييرات معنايى ناشى از آن در زبان مقصد در مورد ساختار بعضى از آيات و عبارات قرآنى، باعث شده است كه بعضى از محققان مسلمان ازجمله محمد شاكر استاد جامع الازهر، با ترجمه قرآن به زبانهاى خارجى مخالفت كنند. شاكر (Shakir 1926:163) در مورد مشروعيت و روا بودن ترجمه قرآن كريم به زبانهاى بيگانه مىگويد ما، هم در مورد حفظ پاياپايى معانى قرآن، اعتماد اندكى داريم، هم در مورد نظم و ترتيب كلمات متن مقدس، [يعنى بازآفرينى آرايش واژگان قرآنى در ترجمه].
حساسيت نظم و ترتيب كلمات در بافت نثر قرآن، در نمونه ذيل، به روشنى باز نموده شده است:
وَ جَعَلُوا الْمَلاِئكَةَ الَّذينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ اِناثًا (سوره زخرف، 19)، (و مدعى شدند كه فرشتگان كه خود بندگان خداوند رحماناند مادينهاند...) ترجمه يوسف على از اين جمله قرآنى چنين است:
[And the they make into females angels who themselves serve God.] (Ali 1983:1327; cf. Arberry 1980, 2:200).
در اين جمله قرآنى، عبارت موصولى «الَّذينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ» (كه خود بندگانِ خداوند رحماناند) بلافاصله «فرشتگان» را تخصيص داده، تا بر اين واقعيت كه آنان بنده و آفريده خداوند هستند و جنبه الوهى ندارند تأكيد كند؛ و سپس صفت آنان را [كه مشركان قائلند] در پايان آورده است.
يوسف على (Ali 1983) نظم كلماتِ زبان مقصد (انگليسى) را حفظ كرده، يعنى به آن وفادار بوده است؛ حال آنكه ساير مترجمان قرآن، نظم كلمات متن مبدأ (قرآن) را بازسازى كردهاند؛ يعنى ترجمه اصل ـ مدار به دست دادهاند.
پس از بحث درباره مسائل و حدود ترجمهپذيرى «نظم كلمات» يا آرايش / چيدمان واژگانى، اكنون به بحث از حد و مرز ترجمهپذيرى «نظم كلمات فشرده» مىپردازيم؛ يعنى فشردگيهاى نحوى مندرج در يك كلمه واحد نظير أَنُلْزِمُكُمُوها، فَأَسْقَيْناكُمُوهُ، زَوَّجْناكَها، فَسَيَكْفيكَهُم، كه در عبارات و جملات قرآنى ذيل ظاهر شدهاند:
1)قالَ يا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ اِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبّى وَآتانى رَحْمَةً مِنْ عِنْدِه فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَنُلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ (هود، 28)، (گفت اى قوم من، بينديشيد كه اگر من از سوى پروردگارم حجّت آشكارى داشته باشم، و او از سوى خويش رحمتى بر من بخشيده باشد، و [اين حقيقت] از ديدِ شما پنهان مانده باشد؛ پس آيا ما مىتوانيم در حالى كه شما ناخوش داريد، شما را به آن ملزم كنيم؟).
ترجمه يوسف على از اين آيه قرآنى چنين است:
[He said: "O my people! See ye if (it be that) I have a Clear Sign from my Lord, and that He hath sent Mercy unto me from His own Presence, but that the Mercy hath been obsecured from your sight, Shall we compel you to accapt it when ye are averse to it?]. (Ali 1983:520).
2) وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّمآءِ مآءً فَأَسْقَيْناكُمُوهُ وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنينَ (سوره حِجْر، 22)، (و بادهاى بارآور را فرستاديم و از آسمان آبى فروفرستاديم، آنگاه شما را از آن سيراب كرديم، و شما خزانهدار آن نيستيد).
ترجمه پيكتال از اين آيه قرآنى چنين است:
[And We Send the winds fertilisng, and cause watar to descend from the sky, and give it you to drink. It is not ye who are the holders of the store there of]. (Pickthal 1969:262-3).
3) فَاِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مآ آمَنْتُمْ بِه فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ اِنْ تَوَلَّوْا فَاِنَّما هُمْ فى شِقاقٍ فَسَيَكْفيكَهُمُ اللّهُ... (بقره، 137)، (پس اگر به مانند آنچه شما ايمان آوردهايد، ايمان آورند، راهياب شدهاند، و اگر روى برتافتند، بيشك درستيزند، خداوند تو را در برابر آنان حمايت كند...).[2] ترجمه يوسف على از اين آيه چنين است:
[So if they believe as ye believe, they are indeed on the right path; but if they turn back, it is they who are in schism; but God will suffice thee as against thiem]. (Ali 1983: 56-7).
مثالهاى پيشين نشان مىدهد كه گاه كلمات مفرد قرآنى مىتواند كليشه و الگوى كامل نحوى باشد، حال آنكه زبان مقصد (ترجمه) اين تسهيل و رسانايى نحوى را فاقد است. آرى اين «كليشههاى تك كلمهاى نحوى» نمايانگر خلأهاى نحوى در زبان انگليسى [و نيز فارسى] است؛ چنان كه در ترجمه، معادل هر كدام از اين كلمات، يك عبارت است، به شرح زير:
أَنُلْزِمُكُمُوها = shall we compel you to accept it
آيا ما مىتوانيم شما را به آن ملزم كنيم؟
= فَأَسْقَيْناكُمُوهُ(We) give it you to drink
آنگاه شما را از آن سيراب كرديم
= فَسَيَكْفيكَهُمُbut God will suffice thee as against them
تو را در برابر آنان حمايت (مى)كند.
كاربرد حرفنويسى در ترجمه قرآن از شناختِ ترجمهناپذيرىِ خلأهاى فرهنگى ناشى مىشود؛ همچنين از عدم امكان وارد كردن خواننده بيگانه / خارجى به جهان فرهنگىسخنگويان زبانى كه به آن ترجمه مىشود، كه به هيچ طريق ديگر جز آن ممكن نيست. (Dayut 1978:65).
مثال براى خلأ مفهوم دينى در كلمه «الْعُمْرَةَ» (بقره، 196) آشكار است كه مترجمان راههاى گوناگونى براى درج و معرفى آن در ترجمههايشان پيش گرفتهاند. ريچارد بل (Bell 1937:27) آن را به صورت Umra حرفنويسى كرده است. ترنر (Turner 1997:17) هم همين طور، بدون پىنوشت توضيحى. يوسف على (Ali 1983:77) آن را حرفنويسى كرده و توضيح مفصّلى هم در پاى صفحه آورده است. آربرى (1980, 1:54 Arberry) معادل تك كلمهاى visitation را كه «نامعادل» است آورده، بدون يادداشت توضيحى در حاشيه. اسد (Asad 1980:42) نقل بهمعناى مفهومترى به صورت Pious visit [زيارت پارسايانه] به دست داده و در حاشيه پىنوشتى در شرح معناى اين كلمه در متن اصلى آورده است.
با نظر به اين واقعيت كه ترجمه فقط تقريبى است، ترجمه كامل و دقيق ناممكن است، و اينكه تحريف نتيجه محتمل و محتوم ترجمه است، و اگر جز اين بود اين حكم قرآنى وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافًا كَثيرًا (نساء، 82)، (و اگر از نزد كسى غير از خدا بود، در آن اختلاف بسيار مىيافتند) عميقاً خدشهدار مىشد.
فىالواقع چيزى به نام ترجمه «الهام يافته الهى» وجود ندارد (Smalley 1991:22). ترجمه كوششى انسانى است. نايدا (Nida 1964:155) درست مىگويد كه خطر بزرگى كه بر سر راه مترجم در ترجمه متون دينى كمين كرده است، اين است كه او اين حقيقت را به رسميت نمىشناسد يا نمىپذيرد كه داشتن خلوص و اخلاص چه بسا كافى نيست و اينكه او بايد كاملاً از ناتوانى خود، آگاه باشد. اين سخن او يادآور حكم قرآنى است: وَ خُلِقَ الاْءِنْسانُ ضَعيفًا (نساء، 28)، (و انسان ناتوان آفريده شده است) (كتاب نايدا، پيشگفته، ص 188). چهبسيار كارها هست كه كمال آنها فراتر از حدّ توان انسان است، و ترجمه كتب مقدس يكى از آنهاست.
اسمالى (Smalley 1991:15) مىگويد: بايد چند تن به ترجمه كتاب مقدس، در طرحى واحد بپردازند، به نحوى كه مهارتهاى علمى آنها مكمّل همديگر باشد. اما توصيه او، براى ترجمه قرآن موفق نيست، چرا كه قرآن پيشاپيش گفته است: قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الاِْنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِهذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِه وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيرًا (سوره اسراء، 88)، بگو اگر انس و جن گردآيند كه نظير اين قرآن را بياورند، ولو بعضى از آنان پشتيبان بعضى ديگر باشند، نمىتوانند نظير آن را بياورند).[3] آرى ويژگيها و دقت خاص ساختار قرآن همچنان در مقابل ترجمه، مقاوم است، يا به تعبير ديگر ريزهكارىهاى ساختارى قرآن به ترجمه درنمىآيد.
ساختارهاى نحوى خاص
ساختارهاى نحوى قرآن كه ما معمولاً در هيچ نوع عربى، اعم از قديم و جديد، به آن برنمىخوريم، وجهى از ترجمهناپذيرى را نمايان مىكند. ازجمله در اين نمونه:
وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَميرَ لِتَرْكَبُوها... (نحل، 8)، (و نيز اسبان و استران و درازگوشان را [آفريد] تا بر آنها سوار شويد، و مايه تجمّل نيز هست...). ترجمه يوسف على از اين آيه قرآنى چنين است:
[And (He has created) horses, mules, and donkeys, for you to ride and use for show].
در ترجمه اين آيه، هم اسد (Asad 1980:394) و هم يوسف على (Ali 1983:657) اطلاعات تفسيرى درونمتنى وارد كردهاند، بىآنكه جريان توجه خواننده را قطع كنند. اطلاعات وارد شده (كه عبارت «آفريد» يا آفريده است He has created) اطلاعاتى اضافى براى خواننده ترجمه است تا نشان دهد كه فاعل (He يا «او» مستتر در «آفريد») و فعل (آفريد/ آفريده است) در اين ساختار نحوى متن اصلى كه مفعولهاى مقدم (الخيل و البغال و الحمير) دارد، نيامده است.
درهم تنيدگى معنايى ـ نحوى از ويژگيهاى ممتاز نثر يا مقال قرآنى است، در اينجاست كه معناى ساختار قرآنى از وراى عناصر نحوى نظير «حروف اضافه» نمايانده مىشود. نظير اين نمونه: وَ اِنّآ أَوْ اِيّاكُمْ لَعَلى هُدىً أَوْ فى ضَلالٍ مُبينٍ (سوره سبأ، 24)، (و ما يا شما بر طريق هدايت، يا در گمراهى آشكاريم). ترجمه اسد از اين جمله قرآنى از اين قرار است:
[And, behold, either we (who blieve in Him) or you (who deny His oneness) are on the right path, or have clearly gone astray!]. (Asad 1980:660).
اين ساختار قرآنى دو حرف اضافه دارد، يكى «على» و ديگرى «فى». سَير از حرف اضافه اول به دوم، معنا ـ مدار است تا نمايانگر تغيير و تحول در معنى باشد. به تعبير ديگر، هشيار ساختن خواننده به تحوّل معنايى. هر حرف اضافهاى نماينده / نماياننده معناى متمايزى است. حرف اول، يعنى «على» [=«on» / «بر»] قبل از كلمه «هُدى» (هدايت، راه راست» به كار رفته تا نشان دهنده موقعيت متعالىاى باشد كه همخوان با اين بيان عاطفى قرآنى است. اين حرف، همچنين معناى ديگرى افاده و تداعى مىكند و آن اين است كه مردمى كه «بر» اين موضع عالى يعنى «صراط مستقيم» هستند، مىتوانند جهان را بهتر ببينند، يعنى ديده باريكبينى در ديدن هر چيزى دارند. تنگنظر و كوتهفكر نيستند، و پايگاه و جايگاهى كه بر آن استوارند، تاريك و تنگ نيست. حرف اضافه دوم، «فى» («in»/«در») چنان كه پيداست، قبل از كلمه «ضلال» (=«gone astry»/گمراهى) قرار گرفته تا نمايانگر موضع و موقعيتِ پَست و بيمقدارى باشد كه با كلمه همراهش همخوانى دارد. همچنين اين حرف، اشاره به اين معنى دارد كه مردمى كه «در» اين شرايطِ خوار و بيمقدارند، تنگ نظر هستند، و دراثر قرارداشتن «در» جايگاه پست و تاريك، نمىتوانند به درستى و روشنى فكر كنند. همه اين جزئيات معنايى و معنوى كه همراه با ابزار نحوى يعنى حروف اضافه زبان اصلى (مبدأ) است، در زبان ترجمه (مقصد) كه بايد به هنجارهاى نحوى و مقتضيات بلاغى و ادبى خود عمل كند، وجود ندارد.
نمونه جالب توجه ديگر از بارورسازى متقابل معنايى ـ نحوى در بافت قرآن، از اين قرار است: اِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَرآءِ وَ الْمَساكينِ وَ الْعامِلينَ عَلَيْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِى الرِّقابِ وَ الْغارِمينَ وَ فى سَبيلِ اللّهِ وَ ابْنِ السَّبيلِ (توبه، 60)، (زكات فقط براى تهيدستان و بينوايان و كارگزاران آن و دلجويىشدگان و بردگان[ى كه مىخواهند بازخريد شوند ] و وامداران و هزينه در راه خدا و درراهْماندگان است). ترجمه يوسف على از اين آيه چنين است:
[Alms are for the poor and the needy, and those employed to adminster (funds); for those whose hearts have been (recently) reconciled (to Truth); for those in bondage and in debt; in the cause of God; and for the wayfarer]. (Ali 1983: 458).
در اين ساختار، با تحولى در حروف اضافهاى كه تحول معنى به بار آورده، مواجهيم. در اين آيه دو قشر از مردم هستند كه مستحق دريافت زكاتاند. حرف «ل » براى گروه اول از مردم، و حرف «فى» براى گروه دوم به كار رفته است. اين تغيير در حرف اضافه، ناظر به معناست؛ و نشانگر اين نكته است كه گروه دوم از مردم، بيشتر از گروه اول استحقاق دريافت سهمى از زكات را دارند. معنايى كه حرف اضافه «فى» [=in= در] تداعى مىكند، اشاره به جامى است كه صدقات در آن انداخته مىشود، و اين جام عميقتر [از جام فرضى گروه اول] است؛ يعنى اشاره به نيازهاى مالى مبرم آنان دارد.[4]
درواقع، درهمتنيدگىها يا ارتباطات متقابل معنايى ـ نحوى باريكترى هم در متن قرآن وجود دارد، كه در يافتن و به ترجمه درآوردن آنها نيازمند احراز شرايطى است، بسى بيشتر از دانستن راهبردهاى ترجمه. در ترجمه متن مقدس حسّاسى چون قرآن، كه براى رساندن پيام وحيانىاش، متكى بر سازوكارها (مكانيسمهاى) نحوى است، مترجمان بايد مهارت نحوى پيشرفتهاى داشته باشند كه عبارات و جملاتِ آيات قرآن را هرچه دقيقتر به زبان مقصد درآورند. بارى اين مسئله همواره مطرح است كه آيا زبان مقصد / ترجمه واجد يا فاقدِ ادات و امكانات دستور زبانى همانندِ زبان مبدأ هست، كه براى رساندن معانى گوناگون به كار گرفته مىشود؟ به اين دو آيه شبيه به هم توجه كنيد:
1. ... وَ سَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ اِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ... (توبه، 94)، (و خداوند و پيامبر او شاهد عمل شما خواهند بود، آنگاه به سوى [خداوند] داناى پنهان و پيدا بازگردانده شويد...). ترجمه يوسف على از اين قرار است:
[It is your actions that God and His Apostle will observe: in the end will ye be brought back to Him Who Knoweth what is hidden and what is open.] )Ali 649.(
2. فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَاِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ (توبه، 105)، (... به زودى خداوند و پيامبر او و مؤمنان در كار شما خواهند نگريست، و زودا كه به محضر داناى پنهان و پيدا بازگردانده شويد...).
ترجمه يوسف على:
[Soon will God observe your work, and His Apostle, and the Believers: Soon will ye be brought back to the Knower of what is hidden and what is open...]. (Ali 472).
اين دو مثال به عنوان شواهد بيشتر كه نظريه اصلى ما را تأييد مىكند، در اينجا مطرح شد. نظريه اصلى ما در اين كتاب نسبتاً كمحجم اين است كه قرآن ممكن نيست چنان كه بايد و شايد، به هيچ زبان مقصد ديگرى ترجمه شود. دليل ديگرم براى طرح اين نمونهها، نشان دادنِ روشنتر اين است كه ترجمههاى نادرستى را كه مترجمان بزرگ قرآن در آن متأثر از خلأهاى نحوى و سَبْكى زبان مقصد شدهاند عرضه بدارم، كه محدوديتهاى جدى بر كار آنان تحميل كرده است. در مثال اول، ادات موصولى «ثُمَّ» را داريم كه آگاهانه پيش از فعل «تُرَدُّون» به كار برده شده است. اين ادات موصولى نمايانگر «تهديد مجازات» از سوى خداوند، در حقّ منافقان است. اين معنى نه فقط از عناصر دستور زبانى به كاررفته، برمىآيد، بلكه از سياق موقعيت و فهم قرآن با قرآن نيز استفاده مىشود كه طبق آن، اين مثال يك نمونه است؛ يعنى عبارات و جملات پيشين قرآنى در سوره توبه، آيات 90 تا 93، كه محتوا و موضوعش همه درباره «منافقان» است.
در مثال دوم، زمان آينده كه توسّطِ حرف آيندهنماى «س » عرضه شده است، آگاهانه به كار گرفته شده و بر سر همان فعل «تُرَدُّون» درمىآيد؛ اين زمان مستقبل نمايانگر ضمانت پاداش مؤمنان است، كه ادامه آيه هم مؤيّد آن است. هيچ يك از ترجمههاى قرآن در درك و انعكاس اين معناى باريك كه همراه با ادات دستورى است، موفق نبوده است. همه مترجمان بزرگ قرآن براى هر دو مثال معناى واحدى را عرضه داشتهاند، و تمايز معنايى دقيقى را كه بين دو ساختار (تردّون و ستُرَدُّون) هست به جاى نياوردهاند.
پيكتال (Pickthal 1969: 203, 205) معناى يكسانى را براى هر دو صيغه عرضه مىدارد، از اين قرار: [ye will be broughtback]. آربرى (Arberry 1980 1:218-219) نيز همان معناى واحد را براى هر دو ساختار به دست داده است:[you will be returned to] . اسد (Asad 1980:277, 280) هم معناى واحدى عرضه داشته است: [you will be brought ]before؛ يوسف على ]Ali 472]،1983:469 معناى يكسانى از هر دو ساختار آورده است: [Soon will ye be brought back]. الهلالى و خان (Khan 1983:261-263 & Al-Hilali) هم براى هر دو تعبير، ترجمه يكسانى به دست داده است: [you will be brought back].
نكته مهم در اينجا اين است كه زبان ترجمه/مقصد نمىتواند معانى نهفته در هر صيغه قرآنى (اعم از ادات و موصولات و غيره) را دريابد و بازتابد. همچنين كاربردِ ]حرف مربوط به] زمان مستقبل، آگاهانه انجام گرفته تا نقش معنايى ايفا كند كه در نهايت به هدف پيام رسانى فراگير مدد برساند؛ يعنى بدون دليل موجّه به كارنرفتهاند. همين است كه مىتوانيم استشهاد به اين جمله قرآنى كنيم:
ما فَرَّطْنا فِى الْكِتابِ مِنْ شَىْءٍ (انعام، 38)، (ما هيچ چيز را در كتاب فروگذار نكردهايم) به ترجمه آربرى:
[We have neglected nothing in The Book].) Arberry 1980, 1:153(
تا اين واقعيت را اثبات كند كه حتى براى كاربرد هر حرف و ادات يا تعبير و عبارت كه در آيهاى از قرآن مشاهده مىشود، دليل موجّهى وجود دارد / داشته است. يك راهبرد درست در ترجمه قرآن، ترجمه كلنگرانه [و با نظر به فهم قرآن با قرآن] است و اگر به خاطر محدوديتهاى نحوى و سبك و سياقى زبان ترجمه/مقصد، راه چارهاى نباشد، در آن صورت يادداشت حاشيهاى براى خواننده زبان ترجمه، بسيار مفيد و اطلاع بخش تواند بود.
كاربرد اسم مؤنّث به جاى مذكّر، يا اسم جمع به جاى مفرد هم در زبان عربى قرآنى، اعتبار معنايى (معنا پژوهانه) دارد و هر يك ويژگى نحوى خاص اين زبان است؛ چنان كه در اين عبارت قرآنى داريم:
غُلِبَتِ الرُّومُ (سوره روم، 2)، (روم شكست خورد)، به ترجمه يوسف على:
[The Roman Empire has been defeated]. (Ali 1983:1051)
فعل (غُلِبَتِ) به صيغه مؤنّث است، حال آنكه فاعلش [/نايب فاعلش] (الرّوم) اسم مذكّر است. از نظر معناشناسى، اين نحوه كاربرد حاكى از نوعى تحقير است؛ و از نظر بلاغى/ ادبى نقش استهزا را ايفا مىكند.
در آيه 27 سوره لقمان با اسم «شجرة» (tree a/درخت) برمىخوريم، كه به صورت مفرد بهكار رفته تا دلالت بر جنس / اسم جنس داشته باشد:
وَ لَوْ أَنَّما فِى الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِه سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللّهِ اِنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ ( لقمان، 27) (و اگر آنچه درخت در زمين هست، قلم شود، و دريا [چون مُرَكّب باشد] و هفت دريا به آن مدد برساند، كلمات الهى به پايان نرسد، كه خداوند پيروزمند فرزانه است). ترجمه يوسف على از اين آيه چنين است:
[And if all the trees on earth were pens and the Ocean (were ink), with seven oceans behind it to add to its (supply), yet the Words of God would not be exhausted (in the writing): for God is Exalted in power, Full of Wisdom]. (Ali 1983:1087).
متن اصلى، شكلهاى ممكن ديگرى از اسم، نظير «شَجَر» / «اشجار» (trees / درختان) كه اسم جمع / جمع مكسر باشد، انتخاب نكرده، زيرا شكل جمع دلالت دقيق (تر) بر معناى مقصود ندارد. چنين است كاربرد اسم «كلمات» (words) كه به صورت جمع كثرت آمده، و نقش معناشناختى متمايز از مفرد «كلمه» دارد. اين فحواهاى معناشناختى قابل بازآفرينى در زبان ترجمه / مقصد نيست كه طبعاً هنجارهاى نحوى و مقتضيات خاص خود را دارد. شاهد و مؤيّد ديگر براى اين بحث، كاربرد اسم «الحُجُرات» (apartment / كاشانهها / حجرهها) در سورهاى به همين نام است:
اِنَّ الَّذينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَرآءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ (حُجُرات، 4)، (بيگمان كسانى كه تو را از پشت در حجرهها [/كاشانهها] صدا مىزنند، بيشترشان نابخردند). ترجمه پيكتال از اين قرار است:
[Lo! Those who call you from behind the private apartments, most of them have no sense]. (Pickthall 1969:533).
كاربرد كلمه «الحُجُرات» در شكل جمع، نقش معناشناختى دارد كه همانا حرمتگذارى به حضرت ختمىمرتبت (ص) است. اين نقش، با كاربرد اسم مفرد (الحجرة) برآورده نمىشود. يك نقش نحوى ديگر در عربى قرآنى، استخدام زمان حال به جاى زمان ماضى در بعضى ساختارهاى قرآنى نظير اين مورد است:
اِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ... (حج، 25)، (كسانى كه كفر ورزيدند و [مردم را] از راه خدا بازداشتهاند...) كه ترجمه يوسف على از آن چنين است:
[As to those who have rejected (God), and would keep back (men) from the Way of God...]. (Ali 1983:856).
فعل اول (كَفَروا / rejected / كفر ورزيدند) به زمانِ گذشته است، حال آنكه فعل دوم (يَصُدُّون / to Keep back / بازداشتهاند) به زمان حال است. شكل زمان حال در اين عبارت قرآنى به كار رفته است تا نقش معناشناختى تداوم و استمرار يك عمل ادامهدار را برساند.
ادامه دارد
[1]. سخن مؤلف، مبهم و نادرست است. حق با مترجمانى است كه شيردهندگى را مربوط به مادران گرفتهاند ـ م.
[2]. گفتنى است كه مؤلف از چهار عبارت دشوار از نظر نحوى، آيه مربوط به مورد سوم زوَّجناكها را، شايد به لحاظ طول آن، نياورده است. ـ م.
[3]. مراد قول خداوند، تحدى و دعوت به آوردن نظير قرآن است. ترجمهها، و لو بهترين در هر زبانى باشند، داعيه مقابله و همانندى با قرآن ندارند. ـ م.
[4]. مىتوان گفت كه تداعى مؤلف محترم، و اشاره به جام صدقات، صرفاً نازكخيالى اوست، و نكته تحقيقى نيست ـ م.